امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Erratic

ɪˈrætɪk ɪˈrætɪk
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective
نامنظم، سرگردان، غیرمعقول، غیرقابل‌پیش‌بینی، دمدمی‌مزاج

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- an erratic comet
- ستاره (ستاره‌ی دنباله‌دار) بی‌هدف
- This morning the cotton market was erratic.
- امروز صبح بازار پنبه پر نوسان بود.
- the erratic course of the river
- مسیر پرپیچ و خم رودخانه
- an erratic man
- آدم خل‌وضع (یا مخبط)
- an erratic boulder
- صخره‌ی نامنظم
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد erratic

  1. adjective unpredictable; wandering
    Synonyms: aberrant, abnormal, anomalous, arbitrary, bizarre, capricious, changeable, desultory, devious, dicey, directionless, dubious, eccentric, fitful, flaky, fluctuant, idiosyncratic, iffy, incalculable, inconsistent, inconstant, irregular, meandering, mercurial, nomadic, oddball, peculiar, planetary, rambling, roving, shifting, spasmodic, strange, stray, uncertain, undirected, unnatural, unreliable, unstable, unusual, vagarious, variable, volatile, wayward, weird, whimsical
    Antonyms: certain, consistent, definite, dependable, predictable, regular, reliable, steady, sure, unchanging

ارجاع به لغت erratic

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «erratic» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/erratic

لغات نزدیک erratic

پیشنهاد بهبود معانی