معنی espy به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ɪˈspaɪ ɪˈspaɪ ɪˈspaɪ

معنی و نمونه‌جمله

noun adverb

جاسوسی کردن، دیده‌بانی کردن، جاسوس بودن، بازرسی کردن، تشخیص دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- Then she espied a white horse coming toward her through the mist.

- سپس متوجه شد که اسب سپیدی از میان مه به‌سوی او می‌آید.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد espy

verb To perceive, especially barely or fleetingly

Synonyms: spot, detect, descry, discern, see, glimpse, spy, catch, discover, find, notice, observe, sight, view, watch
verb To catch sight of (something that is distant, partially hidden, or obscure); glimpse.

Synonyms: see

ارجاع به لغت espy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «espy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/espy

لغات نزدیک espy

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی