امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Expedition

ˌekspəˈdɪʃn ˌekspəˈdɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    expeditions

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
سرعت، تسریع، شتاب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- He performed his tasks with expedition.
- او کارهای خود را با سرعت انجام داد.
noun countable
سفر سفر، اردوکشی، هیئت اعزامی، اعزام (به ماموریت یا سفر یا اکتشاف یا کارزار)، روانه سازی، (اشخاص یا کشتی ها و غیره) اعزام شده، اعزامی، گسیلی، گسیلشی، ماموریت، دستور بری
- The expedition of reinforcements to the front was delayed.
- گسیل نیروهای کمکی به جبهه به تعویق افتاد.
- a hunting expedition
- دسته‌ی شکارچیان
- a military expedition
- گسیلش (مأموریت) نظامی
- the Canadian expedition to the South Pole
- گروه اعزامی کانادا در قطب جنوب
- During holidays I go on shopping expeditions.
- در روزهای تعطیل برای خرید این طرف و آن طرف می‌روم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد expedition

  1. noun journey; people on a journey
    Synonyms: campaign, caravan, cavalcade, company, crew, crowd, cruise, crusade, enterprise, entrada, excursion, exploration, explorers, fleet, jaunt, junket, mission, outing, party, patrol, peregrination, picnic, posse, quest, safari, squadron, swing, team, tour, travel, travellers, trek, trip, undertaking, voyage, voyagers, wayfarers
  2. noun speed; speeding up
    Synonyms: alacrity, celerity, dispatch, expeditiousness, goodwill, haste, hurry, hustle, promptitude, promptness, punctuality, quickness, rapidity, readiness, swiftness
    Antonyms: blockage, delay, halt, hindrance, slowing, stoppage

Collocations

ارجاع به لغت expedition

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «expedition» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/expedition

لغات نزدیک expedition

پیشنهاد بهبود معانی