امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Experienced

ɪkˈspɪəriənst ɪkˈspɪəriənst
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    experiences
  • وجه وصفی حال:

    experiencing
  • صفت تفضیلی:

    more experienced
  • صفت عالی:

    most experienced

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
ورزیده، باتجربه، کهنه‌کار، کارازموده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- an experienced statesman
- دولت‌مرد کهنه‌کار
- an experienced teacher
- معلم باتجربه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد experienced

  1. adjective knowledgeable, knowing
    Synonyms: accomplished, accustomed, adept, been around, been there, broken in, capable, competent, cultivated, dynamite, expert, familiar, having something on the ball, instructed, in the know, knowing one’s stuff, knowing the score, mature, matured, old, old hand, practical, practiced, pro, professional, qualified, rounded, seasoned, skillful, sophisticated, sport, tested, the right stuff, trained, tried, versed, vet, veteran, well-versed, wise, worldly, worldly-wise
    Antonyms: green, ignorant, immature, inexperienced, unfamiliar, unknowledgeable, unseasoned, unsophisticated

لغات هم‌خانواده experienced

ارجاع به لغت experienced

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «experienced» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/experienced

لغات نزدیک experienced

پیشنهاد بهبود معانی