امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Factory

ˈfæktri ˈfæktri
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    factories

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
کارخانه (واحدی تولیدی که در آن کالاها و محصولات از طریق فرایندهای صنعتی و ماشین‌آلات تولید می‌شوند)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Daniyal works in a cement factory.
- دانیال در کارخانه‌ی سیمان کار می‌کند.
- The factory produced thousands of toys each day.
- این کارخانه روزانه هزاران اسباب‌بازی تولید می‌کرد.
- Factory workers play a crucial role in the production process.
- کارگران کارخانه در فرایند تولید نقش مهمی ایفا می‌کنند.
- The factory manager addressed employee concerns during the meeting.
- مدیر کارخانه در این جلسه نگرانی‌های کارکنان را مورد بررسی قرار داد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد factory

  1. noun a large industrial facility or building where goods are manufactured or assembled
    Synonyms:
    branch cooperative firm forge foundry industry laboratory machine shop manufactory mill mint salt mines shop sweatshop warehouse workroom works workshop

ارجاع به لغت factory

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «factory» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/factory

لغات نزدیک factory

پیشنهاد بهبود معانی