امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Familiarize

fəˈmɪliəraɪz fəˈmɪliəraɪz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    familiarized
  • شکل سوم:

    familiarized
  • سوم‌شخص مفرد:

    familiarizes
  • وجه وصفی حال:

    familiarizing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
آشنا کردن، آشنا ساختن، خو دادن، عادت دادن، معلوم کردن، خودمانی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Newspapers familiarized the term "circulation."
- روزنامه‌ها واژه‌ی «تیراژ» را شناساندند.
- You must first familiarize yourself with the new job.
- اول باید به این شغل جدید آشنا بشوید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد familiarize

  1. verb make or become acquainted with, knowledgeable about
    Synonyms: accustom, adapt, adjust, awaken to, become adept in, become aware of, break the ice, bring into use, case, check out, coach, come to know, condition, enlighten, gain friendship, get in, get lay of land, get lowdown on, get together, get to know, get with it, habituate, inform, instruct, inure, let down hair, let know, let next to, make conversant, make used to, mix, naturalize, popularize, post, prime, put on to, school, season, tip off, train, use, wont

لغات هم‌خانواده familiarize

ارجاع به لغت familiarize

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «familiarize» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/familiarize

لغات نزدیک familiarize

پیشنهاد بهبود معانی