معنی fecund به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˈfekənd / / ˈfiːkənd ˈfekənd / / ˈfiːkənd

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

بارور، برومند، پرثمر، حاصل‌خیز، پراثر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- fecund herds

- گله‌های پر زادوولد

- Da Vinci's fecund mind

- مغز پراندیشه‌ی داوینچی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fecund

adjective productive

Synonyms: breeding, fertile, fructiferous, fruitful, generating, pregnant, proliferant, prolific, propagating, reproducing, rich, spawning, teeming

Antonyms: impotent, infertile, sterile, unfruitful, unproductive

ارجاع به لغت fecund

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «fecund» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fecund

لغات نزدیک fecund

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند