امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Figurehead

ˈfɪɡjərhed ˈfɪɡəhed
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

noun
رئیس پوشالی، رئیس بی‌نفوذ، دست‌نشانده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- The generals ran the country and the president was no more than a figurehead.
- ژنرال‌ها کشور را اداره می‌کردند و رئیس‌جمهور آلت دستی بیش نبود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد figurehead

  1. noun person who is leader in name only
    Synonyms: cipher, front, mouthpiece, nominal head, nonentity, nothing, puppet, straw boss, straw person, titular head, token

ارجاع به لغت figurehead

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «figurehead» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/figurehead

لغات نزدیک figurehead

پیشنهاد بهبود معانی