امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Flit

flɪt flɪt flɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    flitted
  • شکل سوم:

    flitted
  • سوم شخص مفرد:

    flits
  • وجه وصفی حال:

    flitting
  • شکل جمع:

    flits

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb
تندرفتن، نقل مکان کردن
- Memories of the war flitted through his mind.
- خاطرات جنگ به فکرش خطور کرد.
- The wind was blowing and the clouds were flitting across the sky.
- باد می‌وزید و ابرها به‌سرعت آسمان را می‌پیمودند.
- Butterflies were flitting about the garden.
- پروانه‌ها در اطراف باغ پرواز می‌کردند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد flit

  1. verb flutter, move rapidly
    Synonyms: dance, dart, flash, fleet, flicker, float, fly, hover, hurry, pass, run, rush, sail, scud, skim, speed, sweep, whisk, whiz, wing, zip

ارجاع به لغت flit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «flit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/flit

لغات نزدیک flit

پیشنهاد بهبود معانی