امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Flush

flʌʃ flʌʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    flushed
  • شکل سوم:

    flushed
  • سوم‌شخص مفرد:

    flushes
  • وجه وصفی حال:

    flushing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adjective adverb
تراز، به‌طور ناگهانی غضبناک شدن، به‌هیجان آمدن، چهره‌ گلگون کردن (در اثر احساسات و غیره)، سرخ شدن، قرمزکردن، آب را با فشار ریختن، سیفون توالت، آب‌ریز مستراح را باز کردن (برای شستشوی ان)، ترازکردن (گاهی با up )

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Water flushed down the gully.
- آب به‌تندی در آب‌راه جاری شد.
- When she saw her lover, her face became flushed.
- وقتی معشوقش را دید، چهره‌اش سرخ شد.
- The feverish baby's cheeks were flushed.
- گونه‌های کودک تب‌دار گل انداخته بودند.
- You must flush the toilet each time.
- هربار باید مستراح را فلاش (آبشویی) بکنی.
- They flushed the car with a high-power hose.
- اتومبیل را با شلنگ فشار قوی شستند.
- The dogs flushed the birds out of their hiding place.
- سگ‌ها پرندگان را از نهانگاه خود راندند.
- flushed with victory
- سرمست از پیروزی
- A manhole lid (which is) flush with the side- walk.
- دریچه‌ای که با کف پیاده‌رو هم‌تراز است.
- in the flush of youth
- در عنفوان جوانی
- in the flush of success
- در شور موفقیت
- Lend me some money if you're feeling so flush.
- اگر احساس دارا بودن می‌کنی، به من قدری پول قرض بده.
- Rustam hit him flush in the face.
- رستم درست توی صورت او زد.
- Please do not flush sanitary napkins down the toilet.
- لطفاً از انداختن نوار بهداشتی در مستراح خودداری کنید.
- We flushed the guerrillas out of the village.
- چریک‌ها را از دهکده بیرون راندیم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد flush

  1. adjective flat
    Synonyms: even, horizontal, level, planate, plane, smooth, square, true
    Antonyms: rough, uneven
  2. adjective overflowing, abundant
    Synonyms: affluent, close, full, generous, lavish, liberal, opulent, prodigal, rich, wealthy, well-off
    Antonyms: lacking
  3. noun blush
    Synonyms: bloom, color, freshness, glow, pinkness, redness, rosiness, ruddiness
    Antonyms: pale
  4. verb become or make pink or red
    Synonyms: blush, burn, color, color up, crimson, flame, glow, go red, mantle, pink, pinken, redden, rose, rouge, suffuse
    Antonyms: pale, uncolor
  5. verb inundate with liquid
    Synonyms: cleanse, douche, drench, eject, expel, flood, hose, rinse, swab, wash

Phrasal verbs

ارجاع به لغت flush

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «flush» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/flush

لغات نزدیک flush

پیشنهاد بهبود معانی