امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fray

freɪ freɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    frayed
  • شکل سوم:

    frayed
  • سوم‌شخص مفرد:

    frays
  • وجه وصفی حال:

    fraying

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun
(قدیمی) ترساندن، هراساندن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
noun
نبرد، جنگ، پیکار، مبارزه، رقابت، دعوا، نزاع، جر‌و‌بحث، مشاجره
- enter the fray
- (مجازی) وارد دعوا شدن
verb - intransitive
(لباس) رفتن، نخ‌نما شدن، (طناب) پوسیدن
verb - intransitive
(اعصاب) فرسوده شدن
verb - transitive
(لباس، طناب و غیره) پوساندن، بردن
verb - transitive
(اعصاب) فرسودن
- frayed nerves/tempers
- اعصاب خراب، اعصاب داغون
- Tempers are getting frayed.
- تحمل‌ها کم شده است، اعصاب همه داغون شده است.
verb - transitive
(رابطه) خراب شدن، تیره شدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fray

  1. noun fight, battle
    Synonyms: affray, battle royal, brawl, broil, brouhaha, clash, combat, conflict, contest, disturbance, donnybrook, engagement, fracas, melee, quarrel, riot, row, ruckus, rumble, rumpus, scuffle, set-to
    Antonyms: agreement, harmony, peace
  2. verb shred, come apart
    Synonyms: become ragged, become threadbare, chafe, erode, frazzle, fret, ravel, rip, rub, tatter, tear, unravel, wear, wear away, wear thin

ارجاع به لغت fray

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fray» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fray

لغات نزدیک fray

پیشنهاد بهبود معانی