امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Frustrated

    ˈfrʌstreɪtɪd frʌˈstreɪtɪd
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • سوم‌شخص مفرد:

      frustrates

    • وجه وصفی حال:

      frustrating

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective C1
    سرخورده، درمانده، ناامید، دلسرد، ناکام

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    - I was frustrated with my slow internet connection.
    - به خاطر اتصال ضعیف اینترنتم درمانده شده بودم.
    - The teacher became frustrated with the students' lack of attention.
    - معلم به خاطر فقدان توجه دانش‌آموزان دلسرد شد.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد frustrated

    1. adjective disappointed, thwarted
      Synonyms: balked, crabbed, cramped, crimped, defeated, discontented, discouraged, disheartened, embittered, foiled, fouled up, hung up on, irked, resentful, stonewalled, stymied, through the mill, ungratified, unsated, unslaked, up the wall
      Antonyms: encourage, fulfilled, inspirited, stimulated, uplifted

    ارجاع به لغت frustrated

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «frustrated» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/frustrated

    لغات نزدیک frustrated

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار