امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fussy

ˈfʌsi ˈfʌsi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    fussier
  • صفت عالی:

    fussiest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective C2
داد‌وبیداد‌کن (برای چیزهای جزئی)، ایراد‌گیر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a fussy teacher
- معلم ایرادی
- He is very fussy about food.
- او درمورد غذا بسیار خرده‌گیر است.
- When our baby becomes ill, she gets very fussy.
- بچه‌ی ما وقتی بیمار می‌شود، خیلی بی‌قراری می‌کند.
- a fussy pattern
- طرح پرنقش‌ و نگار
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fussy

  1. adjective meticulous, particular
    Synonyms: careful, choosy, conscientious, conscionable, dainty, difficult, discriminating, exact, exacting, fastidious, finical, finicky, fretful, fuddy-duddy, hard to please, heedful, nit-picking, overfastidious, painstaking, persnickety, picky, picky-picky, punctilious, punctual, querulous, scrupulous, squeamish, stickling
    Antonyms: uncritical, undemanding, unfussy

ارجاع به لغت fussy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fussy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fussy

لغات نزدیک fussy

پیشنهاد بهبود معانی