امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Genuine

    ˈdʒenjuɪn ˈdʒenjuɪn
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more genuine

    • صفت عالی:

      most genuine

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective B2
    خالص، اصل، اصلی، واقعی، حقیقی، درست

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری
    - a genuine signature
    - یک امضای موثق
    - a genuine conservative
    - محافظه‌کاری واقعی
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد genuine

    1. adjective authentic, real
      Synonyms:
      real true actual valid literal exact certain positive honest natural original pure good official plain sound whole accurate factual legitimate precise proved tested absolute unquestionable unadulterated undoubted veritable certified bona fide palpable existent honest-to-goodness in the flesh legit demonstrable sterling unvarnished hard sure-enough real stuff kosher 24-carat unimpeachable very for real -carat authenticated unalloyed
      Antonyms:
      false unreal counterfeit sham illegitimate
    1. adjective unaffected; honest
      Synonyms:
      true real sincere honest open frank candid earnest natural actual heartfelt undesigning unfeigned artless positive known valid trustworthy reliable unpretended up front righteous well-established unquestionable unimpeachable
      Antonyms:
      dishonest insincere deceptive misleading affected deceiving

    لغات هم‌خانواده genuine

    • adjective
      genuine

    ارجاع به لغت genuine

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «genuine» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/genuine

    لغات نزدیک genuine

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی