امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Ginger

ˈdʒɪndʒər ˈdʒɪndʒə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    gingered
  • شکل سوم:

    gingered
  • وجه وصفی حال:

    gingering
  • شکل جمع:

    gingers

توضیحات

شکل‌های نوشتاری دیگر معنی چهارم این لغت در انگلیسی بریتانیایی: ginger و dry ginger

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable
گیاه‌شناسی زنجبیل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- The ginger in the tea helped to soothe my upset stomach.
- زنجبیل موجود در چای به تسکین ناراحتی معده‌ام کمک کرد.
- The ginger plant is native to Southeast Asia and has been used for centuries for its medicinal properties.
- گیاه زنجبیل بومی آسیای جنوب شرقی است و قرن‌هاست که به‌دلیل خواص دارویی آن مورد استفاده قرار می‌گیرد.
noun uncountable
انگلیسی بریتانیایی رنگ قرمز، نارنجی-قهوه‌ای، هویجی
- Her hair was a natural ginger, which made her stand out in a crowd.
- رنگ موهای او قرمزی طبیعی بود که او را در میان جمعیت متمایز می‌کرد.
- The artist used a mix of ginger and gold paint to create a warm and inviting atmosphere in the painting.
- این هنرمند از ترکیب رنگ نارنجی-قهوه‌ای و طلایی برای ایجاد فضایی گرم و جذاب در نقاشی استفاده کرده است.
noun singular
انگلیسی بریتانیایی (توهین‌آمیز) موقرمز
- The new student in our class is a ginger.
- دانش‌آموز جدید کلاس ما موقرمز است.
- I saw a group of gingers at the park.
- یک گروه موقرمز در پارک دیدم.
noun countable uncountable
آبجوی زنجبیلی
- I love sipping on a refreshing ginger during hot summer days.
- من عاشق نوشیدن یک آبجوی زنجبیلی خنک در روزهای گرم تابستان هستم.
- I always opt for a ginger as my choice of drink whenever I go out clubbing.
- من هر زمان که به باشگاه می‌روم، یک آبجوی زنجبیلی را برای نوشیدنی انتخاب می‌کنم.
verb - transitive
چست‌وچالاک کردن، سرحال آوردن
- The coach gingered up the team.
- مربی تیم را چست‌وچالاک کرد.
- The comedian gingered up the crowd with his quick wit and hilarious jokes.
- این کمدین با شوخی‌های سریع و خنده‌دارش، جمعیت را سرحال آورد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ginger

  1. noun A lively, emphatic, eager quality or manner
    Synonyms: pep, peppiness, animation, bounce, brio, dash, élan, esprit, life, liveliness, pertness, sparkle, spirit, verve, vigor, vim, vivaciousness, vivacity, zip, oomph
  2. adjective (used especially of hair or fur) having a bright orange-brown color
    Synonyms: gingery
  3. noun Dried ground gingerroot
    Synonyms: powdered ginger
  4. noun Pungent rhizome of the common ginger plant; used fresh as a seasoning especially in Asian cookery
    Synonyms: gingerroot

Collocations

ارجاع به لغت ginger

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ginger» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ginger

لغات نزدیک ginger

پیشنهاد بهبود معانی