امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Gird

ɡɜːrd ɡɜːd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

noun verb - transitive verb - intransitive adverb
ضربه شدید، اظهارنظر شدیدوتند، حلقه، کمربند بستن، بستن، احاطه کرده، محاصره کردن، نیرومندکردن، آماده کردن، محکم کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- to gird oneself for a difficult task
- برای انجام کاری دشوار کمر همت بستن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد gird

  1. verb encircle; strengthen
    Synonyms: band, belt, bind, block, blockade, bolster, brace, buttress, cincture, circle, enclose, encompass, enfold, environ, fasten, fortify, girdle, hem in, make ready, pen, prepare, ready, reinforce, ring, round, secure, steel, support, surround
    Antonyms: let go, weaken
  2. verb make fun of
    Synonyms: deride, flout, fun at, gibe, jeer, jest, mock, poke, quip, ridicule, scoff, scorn, sneer, taunt
    Antonyms: compliment, flatter, praise

ارجاع به لغت gird

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «gird» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/gird

لغات نزدیک gird

پیشنهاد بهبود معانی