امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Grasp

ɡræsp ɡrɑːsp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • وجه وصفی حال:

    grasping

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb C1
فراچنگ کردن، بچنگ آوردن، گیر آوردن، فهمیدن، چنگزدن، قاپیدن، اخذ، چنگ زنی، فهم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- The policeman grasped my hand.
- پاسبان دستم را محکم گرفت.
- I could not loosen his grasp.
- نتوانستم از چنگش فرار کنم.
- I did not grasp your meaning.
- منظور شما را نفهمیدم.
- He grasped at my offer.
- پیشنهادم را با اشتیاق پذیرفت.
- His grasp of mathematics is extraordinary.
- فهم ریاضی او فوق‌العاده است.
- Could not escape his grasp.
- نتوانستم از گیر او فرار کنم.
- Success was almost within grasp.
- موفقیت تقریباً قابل حصول بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد grasp

  1. noun hold, grip
    Synonyms: butt, cinch, clamp, clasp, clench, clinch, clutches, embrace, grapple, lug, possession, purchase, tenure
    Antonyms: avoidance, release
  2. noun understanding
    Synonyms: awareness, comprehension, ken, knowledge, mastery, perception, realization
    Antonyms: ignorance, misconception, misunderstanding
  3. verb grab
    Synonyms: bag, catch, clasp, clinch, clutch, collar, corral, enclose, glom, grapple, grip, hold, hook, land, seize, snatch, take, take hold of
    Antonyms: let go, release
  4. verb understand
    Synonyms: accept, appreciate, apprehend, catch, catch on, cognize, compass, comprehend, dig, envisage, fathom, follow, get, get the drift, get the picture, have, know, latch on, make, perceive, pick up, realize, see, take, take in
    Antonyms: misunderstand, not get

ارجاع به لغت grasp

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «grasp» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/grasp

لغات نزدیک grasp

پیشنهاد بهبود معانی