معنی gravitation به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˌɡrævɪˈteɪʃn ˌɡrævɪˈteɪʃn

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun

گرایش، کشش، جاذبه، قوه جاذبه، تمایل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- The force exerted by gravitation.

- نیرویی که توسط جاذبه ایجاد می‌شود.

- the earth's gravitational force

- نیروی گرانش زمین

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد gravitation

noun mutual attraction

Synonyms: planetary motion, gravity

ارجاع به لغت gravitation

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «gravitation» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/gravitation

لغات نزدیک gravitation

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی