امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Hem

hem hem
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    hems

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb
سبحاف اهم (صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند)،سینه صاف کردن، سخن نامفهوم گفتن، لبه، کناره‌دار کردن،لبه‌دار کردن، حاشیه‌دار کردن، احاطه کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- I undid the hem of my overcoat to make it longer.
- سجاف پالتو خود را شکافتم تا آن را بلندتر کنم.
- The hem of a bucket is thicker than the rest of it.
- لبه‌ی سطل از بقیه‌ی آن ضخیم‌تر است.
- There was a green hem of trees around the lake.
- دورتادور دریاچه را حاشیه‌ی سبزی از درخت فرا گرفته بود.
- The enemy had hemmed us in.
- دشمن اطراف ما را گرفته بود.
- The village was hemmed in on all sides by a thick forest.
- دهکده از هر سو توسط جنگل انبوهی احاطه شده بود.
- When they asked him about the theft, he started hemming and hawing.
- وقتی که درباره‌ی سرقت از او پرسش کردند، شروع کرد به من‌من کردن و تپق زدن.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hem

  1. noun border, edge
    Synonyms: brim, brink, define, edging, fringe, margin, perimeter, periphery, piping, rim, selvage, skirt, skirting, trimming, verge
    Antonyms: body, center, interior
  2. verb enclose, restrict
    Synonyms: begird, beset, border, bound, cage, circle, circumscribe, close in, confine, corral, define, edge, encircle, encompass, envelop, environ, fence, fringe, girdle, hedge in, immure, margin, pen, rim, ring, round, shut, shut in, skirt, surround, verge
    Antonyms: let go, release

ارجاع به لغت hem

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hem» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hem

لغات نزدیک hem

پیشنهاد بهبود معانی