امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Huff

hʌf hʌf
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb
رنجیدن، قهر کردن، اوقات تلخی کردن، ترساندن، آماس کردن، تغیر، عصبانیت، غضب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- He quarreled with his wife and huffed his mother-in-law.
- او با زن خود دعوا کرد و نسبت به مادرزن خود درشتی نمود.
- Father huffed and said, "do you think money grows on trees!"
- پدر برآشفت و گفت: «فکر می‌کنی پول علف خرسه!»
- He huffed and he puffed, and he blew the straws into the air.
- او فوت کرد و پف کرد و کاه‌ها را به هوا راند.
- He is in a huff now, wait until he calms down.
- او حالا آتشی است، صبر کن تا آرام شود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد huff

  1. noun bad mood
    Synonyms: anger, annoyance, dudgeon, miff, offense, passion, perturbation, pet, pique, rage, snit, stew, temper, tiff, umbrage
    Antonyms: delight, good mood, happiness
  2. verb sigh, breathe out forcefully
    Synonyms: blow, expire, gasp, heave, pant, puff
    Antonyms: inhale

Idioms

  • huff and puff

    1- نفس‌نفس زدن، هوف‌هوف کردن، هف‌هفو شدن 2- خشم نمایی کردن

  • in a huff

    سخت عصبانی، برزخ، آتشی، از جا در رفته

ارجاع به لغت huff

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «huff» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/huff

لغات نزدیک huff

پیشنهاد بهبود معانی