امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Humor

ˈhjuːmər ˈhjuːmə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    humored
  • شکل سوم:

    humored
  • سوم‌شخص مفرد:

    humors
  • وجه وصفی حال:

    humoring
  • شکل جمع:

    humors

توضیحات

شکل نوشتاری این لغت در انگلیسی بریتانیایی: humour

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable B1
شوخ‌طبعی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- His humor is contagious.
- شوخ‌طبعی او واگیردار است.
- I appreciate his sense of humor, it always makes me laugh.
- از شوخ‌طبعی او قدردانی می‌کنم، همیشه مرا می‌خنداند.
noun uncountable
شوخی، مزاح
- Humour is powerful; it can make us forget our worries.
- شوخی قدرتمند است؛ می‌تواند باعث شود نگرانی‌هایمان را فراموش کنیم.
- Humor is essential for maintaining a positive outlook on life.
- مزاح برای حفظ نگرش مثبت به زندگی ضروری است.
noun countable uncountable formal C2
خُلق
- He was in excellent humor.
- خلق او عالی بود (خیلی سرحال بود).
- He is an agreeable person and has pleasant humour.
- او آدم متواضعی است و خلق خوبی دارد.
verb - transitive
به دلخواه ... رفتار کردن
- Let's humor him today because he is not feeling well.
- بیایید امروز به دلخواه او رفتار کنیم، چون حالش خوب نیست.
- She always tried to humor her boss.
- همیشه سعی می‌کرد به دلخواه رئیسش رفتار کند.
verb - transitive
خود را با ... وفق دادن
- I try humor myself to the changes happening around me.
- سعی می‌کنم خودم را با تغییراتی که در اطرافم اتفاق می‌افتد، وفق دهم.
- It's important to humor in the meaning of to different cultures when traveling abroad.
- هنگام سفر به خارج از کشور، وفق دادن با فرهنگ‌های مختلف مهم است.
noun
حال (حالت ذهنی اغلب موقتی)
- Despite the chaos, his humor remained calm.
- علی‌رغم هرج‌ومرج، حال او آرام باقی ماند.
- She was in no humor to listen.
- حالی برای گوش دادن نداشت.
noun
پزشکی قدیمی خلط (در جمع) اخلاط
- According to ancient theory, a person's temperament was influenced by their dominant humor.
- براساس نظریه‌ی باستانی، خلق‌وخوی افراد تحت‌تأثیر خلط غالب آن‌ها بود.
- According to medieval physiology, the balance of humor in one's body affected their overall well-being and disposition.
- طبق فیزیولوژی قرون وسطی، تعادل خلط در بدن فرد بر سلامتی و خوشی و خلق‌وخوی کلی آن شخص تأثیر می‌گذارد.
noun
هوس، تمایل آنی
- They were the victims of their commander's strange humors.
- آن‌ها قربانیان هوس‌های عجیب‌وغریب فرمانده خود بودند.
- She was known for her quirky humor, always surprising others with her spontaneous acts.
- او به خاطر هوس عجیبش معروف بود و همیشه با اعمال آنی‌اش دیگران را غافل‌گیر می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد humor

  1. noun comedy, funniness
    Synonyms: amusement, badinage, banter, buffoonery, clowning, comicality, comicalness, drollery, facetiousness, farce, flippancy, fun, gag, gaiety, happiness, high spirits, jest, jesting, jocoseness, jocularity, joke, joking, joyfulness, kidding, levity, lightness, playfulness, pleasantry, raillery, tomfoolery, whimsy, wisecrack, wit, witticism, wittiness
    Antonyms: depression, drama, sadness, seriousness, tragedy, unhappiness
  2. noun mood, temperament
    Synonyms: bee, bent, bias, caprice, character, complexion, conceit, disposition, fancy, frame of mind, individualism, individuality, makeup, mind, nature, notion, personality, propensity, quirk, spirits, strain, temper, tone, vagary, vein, whim

Collocations

Idioms

  • out of humor

    اوقات تلخ، (موقتی) بدخلق، برزخ، بیدل و دماغ، ناشوخ

ارجاع به لغت humor

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «humor» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/humor

لغات نزدیک humor

پیشنهاد بهبود معانی