امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Hunt

    hʌnt hʌnt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      hunted

    • شکل سوم:

      hunted

    • سوم‌شخص مفرد:

      hunts

    • وجه وصفی حال:

      hunting

    • شکل جمع:

      hunts

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    noun verb - transitive verb - intransitive adverb B1
    شکار کردن، صید کردن، جست‌وجو کردن در، تفحص کردن،شکار، جست‌وجو، نخجیر

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    - a deer hunt
    - شکار آهو
    - We went hunting every day.
    - هرروز شکار می‌رفتیم.
    - Some animals hunt in packs.
    - برخی جانوران دسته‌جمعی شکار می‌کنند.
    - Opponents were hunted down and put to death.
    - مخالفین را تعقیب می‌کردند و می‌کشتند.
    - The escaped prisoner is hunted by the police.
    - پلیس دنبال زندانی فراری است.
    - He is hunting for a job.
    - او دارد دنبال کار می‌گردد.
    - The detective hunted up a lot of valuable new evidence.
    - کارآگاه مدارک و شواهد پرارزش تازه‌ای را پیدا کرد.
    - I hunted everywhere for the book.
    - دربه‌در دنبال کتاب گشتم.
    - Bad weather forced the police to give up the hunt.
    - هوای بد پلیس را مجبور کرد که از تعقیب صرف‌نظر کند.
    - I'm in the hunt for a new secretary.
    - دنبال یک منشی جدید می‌گردم.
    - I'll hunt him down even if he hides under a stone!
    - اگر زیر سنگ هم برود پیدایش خواهم کرد!
    نمونه‌جمله‌های بیشتر
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد hunt

    1. noun search, chase
      Synonyms: coursing, exploration, field sport, following, frisking, game, hounding, hunting, inquest, inquiry, inquisition, interrogation, investigation, look-see, meddling, probe, prosecution, prying, pursuance, pursuing, pursuit, quest, race, raid, reconnaissance, research, rummage, scrutiny, seeking, sifting, snooping, sporting, steeplechase, study, tracing, trailing
    2. verb chase for killing
      Synonyms: beat the bushes, bird-dog, capture, course, dog, drag, drive, fish, follow, give chase, grouse, gun, gun for, hawk, heel, hound, kill, look for, poach, press, pursue, ride, run, scent, scratch, scratch around, seek, shadow, shoot, snare, stalk, start, track, trail
      Antonyms: let go
    3. verb look, search for
      Synonyms: be on the lookout, cast about, delve, drag, examine, ferret out, fish for, forage, go after, grope, inquire, interrogate, investigate, look all over hell, look high and low, nose around, probe, prowl, quest, question, ransack, rummage, run down, scour, scratch around, search high heaven, seek, sift, trace, trail, try to find, winnow
      Antonyms: ignore, neglect

    Phrasal verbs

    • hunt down

      1- تعقیب کردن و کشتن یا گرفتن 2- دنبال چیزی گشتن و یافتن

    • hunt up

      1- دنبال چیزی گشتن، پژوهیدن 2- (پس از پژوهش) یافتن

    ارجاع به لغت hunt

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «hunt» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hunt

    لغات نزدیک hunt

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی