معنی imperial به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ɪmˈpɪriəl ɪmˈpɪəriəl

آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ آذر ۱۴۰۲

صفت تفضیلی:
more imperial
صفت عالی:
most imperial

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective

شاهنشاهی، پادشاهی، امپراتوری، با عظمت، (مجازاً) عالی، باشکوه، مجلل، همایون، همایونی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- the imperial palace

- کاخ شاهنشاهی

- the imperial army

- ارتش امپراتوری

- He spoke in an imperial tone.

- با لحنی آمرانه حرف می‌زد.

- with imperial generosity

- با سخاوتی شاهانه

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد imperial

adjective Concerning an emperor or empress

Synonyms: sovereign, supreme, hegemonic, imperatorial, august, dynastic
adjective Suited to the dignity of an emperor

Synonyms: royal, majestic, regal, domineering, kingly, lordly, august, magisterial, magnificent, purple, sovereign, stately
noun A small tufted beard worn by Emperor Napoleon III

Synonyms: imperial beard

ارجاع به لغت imperial

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «imperial» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/imperial

لغات نزدیک imperial

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی