امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Impertinent

ɪmˈpɜrːt̬nnt ɪmˈpɜːtɪnənt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
بی‌ادب، بی‌نزاکت، بی‌تربیت، گستاخ، بی‌شرم (شخص)، گستاخانه، بی‌ادبانه، بی‌شرمانه (رفتار و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- an impertinent young man
- یک مرد جوان بی‌ادب
- She taught her children not to be impertinent.
- او به فرزندانش آموخت که گستاخ نباشند.
- an impertinent act
- عمل بی‌ادبانه
- He asked the lady impertinent questions.
- او از آن خانم پرسش‌های بی‌شرمانه‌ای کرد.
adjective formal
بی‌ربط، غیرمرتبط، نامربوط، بی‌ارتباط
- the student's impertinent question about the teacher's personal life
- پرسش بی‌ربط دانش‌آموز در مورد زندگی شخصی معلم
- These details are impertinent to our main goal.
- این جزئیات با هدف اصلی ما بی‌ارتباط است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد impertinent

  1. adjective bold, disrespectful
    Synonyms: arrogant, brash, brassy, brazen, contumelious, discourteous, disgracious, flip, forward, fresh, ill-mannered, impolite, impudent, inappropriate, incongruous, inquisitive, insolent, interfering, intrusive, lippy, meddlesome, meddling, nosy, off base, offensive, out of line, pert, presumptuous, procacious, prying, rude, sassy, smart, smart alecky, uncalled-for, uncivil, ungracious, unmannerly, unsuitable
    Antonyms: kind, mannered, nice, polite, refined, respectful

ارجاع به لغت impertinent

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «impertinent» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/impertinent

لغات نزدیک impertinent

پیشنهاد بهبود معانی