امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Inborn

ˈɪnbɔːrn ˌɪnˈbɔːn
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
درون‌زاد، نهادی، موروثی، جبلی ( jabelly )، ذاتی، فطری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- man's inborn desire to fly
- میل درونی بشر به پرواز
- Is diabetes inborn?
- آیا مرض قند ارثی است؟
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inborn

  1. adjective natural
    Synonyms: congenital, connate, connatural, constitutional, deep-seated, essential, hereditary, inbred, indigenous, indwelling, ingenerate, ingrained, inherent, inherited, innate, instinctive, intrinsic, intuitive, native, unacquired
    Antonyms: acquired, learned
  2. adjective coming from birth; natural
    Synonyms: congenital, connate, connatural, constitutional, deep-seated, essential, hereditary, inbred, indigenous, indwelling, ingenerate, ingrained, inherent, inherited, innate, instinctive, intrinsic, intuitive, native, unacquired
    Antonyms: acquired, earned

ارجاع به لغت inborn

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inborn» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inborn

لغات نزدیک inborn

پیشنهاد بهبود معانی