امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Incarcerate

ɪnˈkɑːrsəreɪt ɪnˈkɑːsəreɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    incarcerated
  • شکل سوم:

    incarcerated
  • سوم‌شخص مفرد:

    incarcerates
  • وجه وصفی حال:

    incarcerating

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive formal
در زندان افتادن، زندانی شدن، حبس شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He was incarcerated in a dungeon.
- در دخمه‌ای زندانی شد.
- The documentary highlighted stories of individuals wrongfully incarcerated.
- این مستند داستان افرادی را که به ناحق حبس شده‌اند را برجسته می‌کند.
verb - transitive
(در مکانی بسته) گیر افتادن، محصور شدن
- They were incarcerated in that broken elevator for four hours.
- چهار ساعت در آن آسانسور خراب گیر افتادند.
- incarcerated by one's own ignorance
- محصور شدن در جهل خود
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد incarcerate

  1. verb put in jail, confinement
    Synonyms: bastille, book, cage, commit, confine, constrain, coop up, detain, hold, immure, impound, imprison, intern, jail, lock up, put away, put on ice, put under lock and key, railroad, restrain, restrict, send up the river, settle, slough, take away, throw book at
    Antonyms: free, let go, release

ارجاع به لغت incarcerate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incarcerate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/incarcerate

لغات نزدیک incarcerate

پیشنهاد بهبود معانی