امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Influential

    ˌɪnfluˈenʃl ˌɪnfluˈenʃl
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more influential

    • صفت عالی:

      most influential

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective C1
    دارای نفوذ و قدرت، مؤثر، پراثر، پرنفوذ، ذی‌نفوذ، قدرتمند

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
    - an influential politician.
    - سیاست‌مدار پرنفوذ.
    - She is one of the most influential figures in local politics.
    - او یکی از پرنفوذترین اشخاص در امور سیاسی محلی است.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد influential

    1. adjective effective, powerful
      Synonyms:
      strong important significant impressive dominant powerful leading controlling meaningful substantial telling persuasive potent weighty famous instrumental affecting inspiring touching moving forcible authoritative prominent momentous major-league big-wheel name efficacious big-gun governing guiding hot-dog
      Antonyms:
      unimportant weak ineffective uninfluential ineffectual unmoving

    ارجاع به لغت influential

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «influential» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/influential

    لغات نزدیک influential

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی