امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Informal

    ɪnˈfɔːrməl ɪnˈfɔːml
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more informal

    • صفت عالی:

      most informal

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    adjective B2
    غیررسمی، خصوصی، خودمانی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    - informal negotiations
    - مذاکرات غیررسمی
    - an informal reception for the new ambassador
    - جلسه‌ی معارفه‌ی غیررسمی برای سفیر جدید
    - an informal gathering of friends
    - گردهمایی خودمانی دوستان
    - Dress informally for the picnic.
    - برای پیک‌نیک لباس راحت (غیر رسمی) بپوش.
    - He treated us kindly and informally.
    - او بدون رودرواسی و با مهربانی با ما رفتار کرد.
    - an informal dance (party)
    - مهمانی رقص با لباس آزاد
    نمونه‌جمله‌های بیشتر
    adjective
    بی‌قاعده، بی‌تشرفات، بی‌رودرواسی
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد informal

    1. adjective casual, simple
      Synonyms:
      easy familiar natural ordinary relaxed simple frank open cool informal unceremonious easygoing unrestrained free loose laid back everyday homey mellow unconventional unofficial down home democratic free-and-easy colloquial straightforward unfussy breezy congenial intimate spontaneous mixed motley urbane improv extempore off-the-cuff folksy inconspicuous low-pressure throwaway sporty without ceremony unconstrained
      Antonyms:
      formal official stiff ceremonious rigid dressed-up buttoned-up

    ارجاع به لغت informal

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «informal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/informal

    لغات نزدیک informal

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی