امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Instinctive

    ɪnˈstɪŋktɪv ɪnˈstɪŋktɪv
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective
    غریزی، غیرارادی، سرشتی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    - instinctive abilities are different from acquired ones.
    - توانایی‌های غریزی با توانایی‌های اکتسابی فرق دارد.
    - an instinctive dread of mice
    - ترس غیرارادی از موش‌ها
    - I instinctively blinked to avoid the bright light.
    - برای احتراز از نور شدید به‌طور غریزی چشم برهم زدم.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد instinctive

    1. adjective reflex, automatic
      Synonyms:
      natural normal regular automatic spontaneous involuntary instinctual intuitive impulsive habitual typical inherent innate native congenital rooted intrinsic mechanical unthinking ingrained unpremeditated unprompted second-nature accustomed unlearned intuitional visceral by seat of one’s pants knee-jerk unmeditated
      Antonyms:
      conscious reasonable sensible deliberate meditated

    ارجاع به لغت instinctive

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «instinctive» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/instinctive

    لغات نزدیک instinctive

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی