امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Intuitive

ɪnˈt(j)utɪv ɪnˈt(j)uːɪtɪv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more intuitive
  • صفت عالی:

    most intuitive

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
ادراکی، حسی، ذاتی، درونی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- She had an intuitive feeling that something was wrong.
- او احساسی درونی داشت که یک چیزی اشتباه است.
- He made an intuitive decision.
- او تصمیم حسی گرفت.
adjective
بصیرتی، شهودی
- an intuitive truth
- واقعیت شهودی
- She had an intuitive understanding of people's emotions.
- او درک شهودی از احساسات مردم داشت.
- an intuitive politician
- سیاست‌مدار بصیر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد intuitive

  1. adjective instinctive
    Synonyms: automatic, direct, emotional, habitual, immediate, inherent, innate, instinctual, involuntary, natural, perceptive, spontaneous, understood, unreflecting, untaught, visceral
    Antonyms: calculated, meditated, reasoned, taught

ارجاع به لغت intuitive

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intuitive» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/intuitive

لغات نزدیک intuitive

پیشنهاد بهبود معانی