امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Jar

dʒɑːr dʒɑː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    jarred
  • شکل سوم:

    jarred
  • سوم‌شخص مفرد:

    jars
  • وجه وصفی حال:

    jarring
  • شکل جمع:

    jars

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive adverb countable
بلونی، کوزه‌ دهن‌گشاد، سبو، خم، شیشه دهن‌گشاد، تکان، جنبش، لرزه، ضربت، لرزیدن صدای ناهنجار، دعوا و نزاع، طنین انداختن، اثر نامطلوب باقی گذاردن، مرتعش شدن، خوردن، تصادف کردن، ناجور بودن، مغایربودن، نزاع کردن، تکان دادن، لرزاندن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- I winced as the iron door jarred against the sidewalk.
- صدای ناهنجار کشیده شدن در آهنی بر روی پیاده‌رو باعث چندش من شد.
- Some old tapes produce a jarring sound.
- برخی نوارهای کهنه‌ی موسیقی صدای گوش‌خراشی می‌دهند.
- The kind of modern music that jars on unaccustomed ears.
- آن‌گونه موسیقی مدرن که برای گوش‌های ناآموخته خوشایند نیست.
- The laborers jarred at each other and the police came.
- عمله‌ها با همدیگر دادوبیداد کردند و پلیس آمد.
- His testimony jarred with his former statements.
- گواهی او با اظهارات قبلی‌اش اختلاف داشت.
- His father's harsh words jarred him into action.
- حرف‌های ناخوشایند پدرش او را تکان داد و وادار به کار کرد.
- Falling down the stairs jarred every bone in my body.
- افتادن از پله‌ها همه‌ی استخوان‌های بدنم را لرزاند.
- The car hit the tree with a tremendous jar.
- ماشین با یک تکان شدید به درخت خورد.
- The harsh words which are exchanged in a family jar.
- حرف‌های خشنی که در یک برخورد خانوادگی رد و بدل می‌شود.
- pickle jar
- ظرف(شیشه) ترشی
- a jam jar
- شیشه‌ی مربا
- They sell pickles by the jar.
- آن‌ها ترشی را در بستو (یا شیشه‌های دربسته) می‌فروشند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد jar

  1. noun container
    Synonyms: basin, beaker, bottle, burette, can, chalice, crock, cruet, decanter, ewer, flagon, flask, jug, pitcher, pot, tun, urn, vase, vat, vessel
  2. noun shocking hit
    Synonyms: bump, clash, collision, concussion, crash, impact, jolt, jounce, rock, smash, succussion, thud, thump
  3. verb shock, jolt
    Synonyms: agitate, bang, bounce, bump, clash, convulse, crash, disturb, grate, grind, hit, irritate, jerk, jiggle, jounce, jump, offend, quake, rasp, rattle, rock, shake, slam, thump, tremor, vibrate, wiggle, wobble
  4. verb clash, disharmonize
    Synonyms: annoy, bicker, contend, disaccord, disagree, discompose, discord, grate, grind, interfere, irk, irritate, jangle, mismatch, nettle, oppose, outrage, quarrel, shock, wrangle
    Antonyms: agree, harmonize

Phrasal verbs

Collocations

ارجاع به لغت jar

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «jar» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/jar

لغات نزدیک jar

پیشنهاد بهبود معانی