معنی kingpin به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˈkɪŋˌpɪn ˈkɪŋˌpɪn

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun

میله‌ی بازی بولینگ، شخص مهم در میان یک دسته

- Javad was the kingpin of Isfahan's rug market.

- جواد محور اصلی بازار فرش اصفهان بود.

- Oil is the kingpin of their economy.

- نفت پایه‌ی اقتصاد آن‌ها است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد kingpin

noun The most important person in a group or undertaking

Synonyms: top-banana, bigwig
noun Bolt that provides a steering joint in a motor vehicle

Synonyms: kingbolt, swivel pin
noun The front bowling pin in the triangular arrangement of ten pins

Synonyms: headpin

ارجاع به لغت kingpin

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «kingpin» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/kingpin

لغات نزدیک kingpin

پیشنهاد بهبود معانی