امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Kumquat

    ˈkʌmkwɑːt ˈkʌmkwɒt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      kumquats

    توضیحات

    شکل نوشتاری این لغت در انگلیسی استرالیایی: cumquat

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun countable
    میوه کامکوات، پورنج

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری
    - She made a delicious kumquat jam.
    - او مربای کامکوات خوشمزه‌ای درست کرد.
    - Kumquats are often used in marmalades and desserts.
    - از پورنج اغلب در مارمالاد و دسر استفاده می‌‌شود.
    - The kumquat is native to Asia but popular worldwide.
    - کامکوات بومی آسیا است اما در سراسر جهان محبوبیت دارد.
    noun
    گیاه‌شناسی درخت کام‌کوات، درخت پورنج
    لیست واژگان گیاه شناسی به انگلیسی
    - He admired the unique shape of the kumquat tree's leaves.
    - او شکل منحصربه‌فرد برگ‌های درخت کامکوات را تحسین کرد.
    - The kumquat tree attracted a variety of colorful birds.
    - درخت کامکوات انواع پرندگان رنگارنگ را به خود جذب کرده بود.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد kumquat

    1. noun a small, oval fruit that looks like an orange and has a sweet skin that can be eaten
      Synonyms: cumquat
    2. noun any of several trees or shrubs of the genus Fortunella bearing small orange-colored edible fruits with thick sweet-flavored skin and sour pulp
      Synonyms: cumquat, kumquat tree

    ارجاع به لغت kumquat

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «kumquat» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/kumquat

    لغات نزدیک kumquat

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    خط شیار خفت عقل خلع کسوت کردن خلوت شکنی خم کردنی خموشگری کردن خمیده شدن خوابکی بودن خواهکاره خود بزرگ شمار خود را خفیف کردن خود پدافند خودآئینی خودآموز خوداتکا خودانگیزانه خودایمن خودپوش خودپیشاوری خوراک پیک نیک خورشید ماهی خورگرفت کردن خوش آمدگری خوش بنیه گی خوشبینی گرایی خوشکامساز خون روش داشتن خونخوار شدن خونرنگزا خیره چشمی خیززدن خیزش موشک