معنی leadoff به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

American: ˈliːˌdɒf British: ˈliːˌdɒf

معنی

noun

عازم شدن، عزیمت کردن، رهبری کردن، رهبری، آغاز، ضربت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد leadoff

noun The act or process of bringing or being brought into existence

Synonyms: start, beginning, commencement, inauguration, inception, incipience, incipiency, initiation, launch, opening, origination, kickoff
adjective Of, relating to, or occurring at the start of something

Synonyms: beginning, inceptive, incipient, initial, initiatory, introductory

ارجاع به لغت leadoff

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «leadoff» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/leadoff

لغات نزدیک leadoff

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

tie sheep horse road fish bucket chip can leg ice skiing bullet square back board bush gold return