معنی mainstream به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˈmeɪnstriːm ˈmeɪnstriːm

آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ آذر ۱۴۰۲

صفت تفضیلی:
more mainstream
صفت عالی:
most mainstream

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective

مسیر اصلی، مسیر جویباری که در آن آب جریان دارد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- His ideas are not in sync with the mainstream of political thought in Canada.

- عقاید او با اندیشه‌های سیاسی متداول در کانادا هم‌گام نیست.

- the mainstream of life

- در اوج جریان زندگی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mainstream

adjective prevailing

Synonyms: accepted, average, common, conventional, current, dominant, established, general, normal, popular, predominant, primary, regular, standard, typical, widespread

Antonyms: heterodox

ارجاع به لغت mainstream

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «mainstream» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mainstream

لغات نزدیک mainstream

- mainspring
- mainstay
- mainstream
- mainstreaming
- maintain

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

glasses glass ticket taxi wheel boat water pail cafe trousers bedroom table nose bird elephant box money towel