امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Majority

    məˈdʒɔːrəti məˈdʒɒrəti
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      majorities

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun B2
    اکثریت، حزب اکثریت، گروه اکثریت link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری
    - A majority of the people support him.
    - اکثریت مردم از او پشتیبانی می‌کنند.
    - The bill was passed with a majority vote.
    - لایحه با رأی اکثریت تصویب شد.
    - The majority respects the rights of the minority.
    - اکثریت، حقوق اقلیت را محترم می‌شمارند.
    - majority leader
    - رهبر (گروه) اکثریت
    - He died before he had attained his majority.
    - پیش از رسیدن به سن قانونی فوت کرد.
    - A majority of the students have cars.
    - اکثر دانشجویان اتومبیل دارند.
    نمونه‌جمله‌های بیشتر
    noun
    بیشین، بیشینه
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد majority

    1. noun plurality, most
      Synonyms:
      most bulk mass greater part larger part preponderance more more than half lion’s share best part greater number max superiority
      Antonyms:
      minority secondary
    1. noun adulthood
      Synonyms:
      maturity manhood womanhood full age seniority prime of life prime ripe age estate age of consent legal maturity drinking age voting age
      Antonyms:
      childhood adolescence minority underage

    ارجاع به لغت majority

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «majority» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/majority

    لغات نزدیک majority

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی