امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Messy

ˈmesi ˈmesi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    messier
  • صفت عالی:

    messiest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
آشفته، به‌هم‌خورده، کثیف

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- messy thinking
- اندیشه‌ی آشفته
- A messy pen that blackened my fingers.
- قلم کثیف‌کننده‌ای که انگشتانم را سیاه کرد.
- a messy room
- اتاق کثیف
- a messy divorce
- طلاق پر دردسر
- a messy eater
- شلخته در غذاخوردن
- the messy task of feeding a baby
- کار کثیف‌کننده‌ی غذا‌دادن به نوزاد
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
شلوغ، شلوغ کار
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد messy

  1. adjective cluttered, dirty
    Synonyms: blotchy, careless, chaotic, confused, disheveled, disordered, disorganized, grimy, grubby, littered, muddled, raunchy, rumpled, slapdash, slipshod, sloppy, slovenly, unfastidious, unkempt, untidy
    Antonyms: clean, ordered, organized, uncluttered

ارجاع به لغت messy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «messy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/messy

لغات نزدیک messy

پیشنهاد بهبود معانی