امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Middling

ˈmɪdlɪŋ ˈmɪdlɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb
وسط، میان، جمله مشترک، (به‌صورت جمع) اجناس مختلف از درجه متوسط

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- a man of middling height
- مردی با قامت متوسط
- That street was wider than a middling American river.
- آن خیابان از یک رودخانه‌ی معمولی امریکا عریض‌تر بود.
- the extremely successful and the middling successful
- بسیار موفق و نسبتاً موفق
- rugs of middling quality
- فرشهای درجه دو
- His performance in that role was middling.
- ایفای نقش توسط او تعریفی نداشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد middling

  1. adjective adequate, okay
    Synonyms: all right, average, common, conventional, decent, fair, fairish, good, indifferent, intermediate, mean, mediocre, medium, moderate, modest, okay, ordinary, passable, run-of-the-mill, so-so, tolerable, traditional, unexceptional, unremarkable
    Antonyms: exceptional, extraordinary

ارجاع به لغت middling

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «middling» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/middling

لغات نزدیک middling

پیشنهاد بهبود معانی