امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Miscarriage

ˌmɪsˈkærɪdʒ / / ˈmɪskærɪdʒ ˌmɪsˈkærɪdʒ / / ˈmɪskærɪdʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    miscarriages

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun
بی‌نتیجگی، عدم توفیق، حادثه ناگوار، سقط جنین غیرعمدی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- She has had two miscarriages.
- او دوبار بچه انداخته است.
- a miscarriage of justice
- عدالت را درست اجرا نکردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد miscarriage

  1. noun failure
    Synonyms: abortion, botch, breakdown, defeat, error, interruption, malfunction, misadventure, mischance, misfire, mishap, miss, mistake, nonsuccess, perversion, undoing
    Antonyms: carriage, success

ارجاع به لغت miscarriage

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «miscarriage» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/miscarriage

لغات نزدیک miscarriage

پیشنهاد بهبود معانی