امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Morsel

ˈmɔːrsl ˈmɔːsl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

noun
لقمه، تکه، یک لقمه غذا، مقدار کم، لقمه کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- he took a morsel and said, "I don't want it"
- یک لقمه خورد و گفت: «نمی‌خواهم.»
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد morsel

  1. noun tiny piece
    Synonyms: bait, bit, bite, chunk, crumb, cut, delicacy, drop, fraction, fragment, grain, hunk, lump, mouthful, nibble, nosh, part, sample, scrap, segment, slice, snack, soupçon, taste, tidbit, treat
    Antonyms: lot

ارجاع به لغت morsel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «morsel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/morsel

لغات نزدیک morsel

پیشنهاد بهبود معانی