امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Mortify

ˈmɔːrt̬əfaɪ ˈmɔːtɪfaɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    mortified
  • شکل سوم:

    mortified
  • سوم‌شخص مفرد:

    mortifies

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adverb
پست کردن، ریاضت دادن، کشتن، ازردن، رنجاندن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- To achieve the pious ends of life, one must mortify the flesh.
- برای دستیابی به هدف‌های پارسا‌منشانه‌ی زندگی، انسان باید نفس خود را خوار نگه‌دارد.
- we are killed by our bodies, and on doomsday how sorry we will be that we didn't mortify the body
- ما کشته‌ی نفسیم و بس آوخ که درآید از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم
- I was mortified that they thrashed my guest.
- از این که مهمانم را کتک زدند بسیار شرمنده شدم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mortify

  1. verb embarrass
    Synonyms: abase, abash, affront, annoy, belittle, chagrin, chasten, confound, control, crush, deflate, deny, disappoint, discipline, discomfit, disgrace, displease, get one’s comeuppance, harass, humble, humiliate, put to shame, ridicule, shame, subdue, take down a peg, take the wind out, vex, worry
    Antonyms: compliment, flatter, praise, satisfy

ارجاع به لغت mortify

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mortify» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mortify

لغات نزدیک mortify

پیشنهاد بهبود معانی