امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Much

mʌtʃ mʌtʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more
  • صفت عالی:

    most

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb determiner A1
خیلی، زیاد، بسیار، چندان (مقدار یا میزان)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- She has much money.
- او خیلی پول دارد.
- I like him very much.
- من او را خیلی دوست دارم.
- Writing this book has taken too much time.
- نگارش این کتاب وقت زیادی گرفته است.
- There's much to be done.
- خیلی کار مانده است، کار زیادی هست که باید انجام داد.
- There is much truth in what you say.
- در آنچه که می‌گویی حقیقت بسیاری نهفته است.
- How much more do you want?
- چقدر بیشتر می‌خواهی؟
- He gave much of his wealth to the poor.
- او بخش بزرگی از دارایی خود را به بینوایان داد.
- I am much obliged to you.
- خیلی مرهون شما هستم.
- I learned much from experience.
- از تجربه بسیار آموختم.
- I'm much happier now.
- اکنون خیلی خوشحال‌ترم.
- Do you dine out much?
- زیاد بیرون غذا می‌خوری؟
- She went much to the theatre.
- او خیلی به تئاتر می‌رفت.
- Take as much as you like.
- هرقدر که دلت می‌خواهد بردار.
- Much did I suffer in these thirty years....
- بسی رنج بردم در این سال سی...
- I feel much the same as I did yesterday.
- حالم کمابیش مثل دیروز است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun
زیاد، بسیار
- His wage didn't amount to much.
- مزد او به جایی نمی‌رسید.
- She gave away much of what she owned.
- او بخش زیادی از چیزهایی که در اختیار داشت، بخشید.
- He is not much of a teacher.
- او معلم زیاد خوبی نیست.
- She is not much to look at.
- قیافه‌ی او تعریفی ندارد.
- Much of the rest belongs to me.
- بیشتر باقی‌مانده به من تعلق دارد.
adverb
تقریباً
- The concert will be much at 8 pm.
- این کنسرت تقریباً ساعت ۸ شب برگزار خواهد شد.
- I have much finished my work, I just need to double check it.
- من تقرییاً کارم را تمام کرده‌ام، فقط باید دوباره آن را بررسی کنم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد much

  1. adjective plenty
    Synonyms: abundant, adequate, a lot of, ample, complete, considerable, copious, countless, endless, enough, everywhere, extravagant, full, galore, generous, great, heaps, immeasurable, jam-packed, lavish, loads, lotsa, many, mega, mucho, no end, plenteous, plentiful, profuse, satisfying, scads, sizable, substantial, sufficient, very many, voluminous
    Antonyms: little
  2. adverb greatly, a lot
    Synonyms: again and again, a great deal, considerably, decidedly, eminently, exceedingly, exceptionally, extremely, frequently, highly, hugely, indeed, notably, oft, often, over and over, regularly, repeatedly, surpassingly, time and time again, very
    Antonyms: little
  3. noun a great deal
    Synonyms: abundance, all kinds of, a lot, amplitude, appreciable amount, barrel, breadth, completeness, copiousness, excess, exuberance, fullness, gobs, great quantity, heaps, loads, lots, lump, mass, mess, mountain, multiplicity, oodles, overage, oversupply, pack, peck, pile, plentifulness, plenty, plethora, profuseness, riches, scads, sufficiency, superabundance, superfluity, thousands, tons, very much, volume, wealth
    Antonyms: little

Collocations

  • a bit much

    کمی زیاده، بیش از حد

  • as much as

    برابر با، به همان مقدار که، هرقدر که

  • how much

    چه مقدار، چقدر، بیش از حد

Idioms

  • a bit much

    عملاً، در حقیقت خیلی، زیاده، بیش‌از‌حد

  • make much of

    اهمیت دادن به، مهم پنداشتن

  • much as

    تقریباً همان‌طور که، مع‌هذا، درهرحال

  • much ado about nothing

    هیاهوی بسیار برای هیچ

    سر‌و‌صدای زیادی درباره‌ی هیچ، جنجال بی‌سبب

ارجاع به لغت much

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «much» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/much

لغات نزدیک much

پیشنهاد بهبود معانی