امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Muddle

ˈmʌdl ˈmʌdl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    muddled
  • شکل سوم:

    muddled
  • سوم‌شخص مفرد:

    muddles
  • وجه وصفی حال:

    muddling

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive C2
گیج کردن، خراب کردن، درهم‌وبرهم کردن، گیجی، تیرگی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- The country's tax situation is a muddle.
- وضع مالیاتی کشور در هم و برهم است.
- muddled thinking
- تفکر مبهم و آشفته
- The drink muddled him and his voice became loud.
- مشروب او را مست کرد و صدایش بلند شد.
- He muddled around the house for weeks.
- او هفته‌ها در خانه دستخوش سردرگمی بود.
- Unless you overcome your present muddle, your job is at risk.
- اگر بر سردرگمی فعلی خود فائق نشوی شغلت در خطر است.
- He muddled the brook with his splashing.
- با جست و خیز خود، جوی را گل آلود کرد.
- They suffered a few disasters before muddling through to victory.
- با چند فاجعه روبه‌رو شدند؛ ولی باوجوداین به پیروزی دست یافتند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد muddle

  1. noun confused state
    Synonyms: ataxia, awkwardness, botch, chaos, clutter, complexity, complication, confusion, daze, difficulty, dilemma, disarrangement, disarray, disorder, disorganization, emergency, encumbrance, fog, foul-up, hash, haze, intricacy, involvement, jumble, mess, mess and a half, mix-up, muss, perplexity, plight, predicament, quandary, rat’s nest, screw-up, shambles, snarl, struggle, tangle, trouble
    Antonyms: enlightenment, order, organization
  2. verb confuse, disorganize
    Synonyms: addle, befuddle, bewilder, blunder, botch, bungle, clutter, complicate, confound, daze, derange, disarrange, discombobulate, disorder, disorient, disturb, entangle, fluster, foul, foul up, jumble, louse up, make a mess of, mess, misarrange, mix, mix up, muck, mumble, murmur, nonplus, perplex, perturb, psych out, rattle, ravel, ruffle, scramble, shuffle, snafu, snarl, spoil, stir up, stumble, stupefy, tangle, throw, throw off, tumble
    Antonyms: clear up, educate, enlighten, explain, explicate, order, organize

Phrasal verbs

  • muddle through

    (انگلیس) با وجود اشتباه و شورتی‌گری انجام‌دادن یا موفق شدن، بالأخره کامیاب شدن

ارجاع به لغت muddle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «muddle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/muddle

لغات نزدیک muddle

پیشنهاد بهبود معانی