امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Mystic

    ˈmɪstɪk ˈmɪstɪk
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    noun adjective
    متصوف، اهل تصوف، اهل سر، رمزی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    - the mystic rites of Dionysus
    - مراسم رازگونه‌ی دیونیسوس
    - mystic powers
    - نیروهای نهفته و مرموز
    - the mystic words of a man called Shams Tabrizi
    - کلمات عارفانه مردی به‌نام شمس تبریزی
    - the mystic beauty of that starry sky
    - زیبایی اعجاب‌انگیز آن آسمان پرستاره
    - mystic numbers
    - اعداد جادویی
    - a mystic state
    - حالت عرفانی
    - His father was a famed mystic.
    - پدرش صوفی معروفی بود.
    نمونه‌جمله‌های بیشتر
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد mystic

    1. adjective secret
      Synonyms:
      hidden mysterious cryptic occult esoteric arcane impenetrable unknowable abstruse enigmatical inscrutable mystical supernatural spiritual magic magical paranormal otherworldly transcendental unaccountable imaginary nonrational visionary metaphysical preternatural necromantic witchlike wizardly anagogic cabalistic numinous quixotic sorcerous telestic thaumaturgic mysterial
    1. adjective secret, esoteric
      Synonyms:
      hidden mysterious cryptic occult arcane enigmatical esoteric impenetrable unknowable abstruse inscrutable supernatural magic magical spiritual metaphysical transcendental nonrational paranormal unaccountable imaginary visionary otherworldly preternatural cabalistic necromantic sorcerous wizardly anagogic mysterial numinous quixotic telestic thaumaturgic
      Antonyms:
      natural knowable palpable undisguised

    ارجاع به لغت mystic

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «mystic» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mystic

    لغات نزدیک mystic

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی