امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Observer

əbˈzɜrːvər əbˈzɜːvə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    observers

معنی

noun countable B2
مشاهده‌کننده، مراقب، پیرو رسوم خاص

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد observer

  1. noun spectator
    Synonyms: beholder, bystander, eyewitness, gaper, gazer, looker, looker-on, onlooker, viewer, watcher, witness

ارجاع به لغت observer

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «observer» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/observer

لغات نزدیک observer

پیشنهاد بهبود معانی