امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Old-school

    oʊldˈskuːl ˈəʊldskuːl
    آخرین به‌روزرسانی:

    توضیحات

    شکل نوشتاری این لغت در حالت اسم (noun): old school

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    adjective
    سنتی، قدیمی، کهن، دیرپا

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    - My grandfather has an old-school approach to life, preferring to do things the way they were done in his youth.
    - پدربزرگم رویکردی سنتی به زندگی دارد و ترجیح می‌دهد کارها را به همان شیوه‌ای که در دوران جوانی‌اش انجام می‌شده، انجام دهد.
    - My dad insists on using an old-school flip phone, even though smartphones have been around for years.
    - باوجودآنکه موبایل‌های هوشمند سال‌هاست در دسترس هستند، پدرم به استفاده از موبایل‌های تاشوی قدیمی اصرار دارد.
    noun countable
    سیاست (فرد) محافظه‌کار، سنت‌گرا، مکتب کهن
    - The old school values tradition above all else.
    - فرد سنت‌گرا برای سنت بیش از هرچیز دیگری ارزش قائل است.
    - The old school is resistant to change and innovation.
    - سنت‌گرایان در برابر تغییر و نوآوری مقاوم هستند.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد old-school

    1. adjective traditional
      Synonyms: acceptable, accustomed, classic, classical, conservative, conventional, customary, habitual, long-established, old, old line, popular, regular, rooted, time-honored
    2. noun earliest way of doing things
      Synonyms: backward-looking, conforming, conservative, earlier generation, leftovers, old-fashioned, old line, past, traditional, unprogressive

    Idioms

    ارجاع به لغت old-school

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «old-school» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/old-school

    لغات نزدیک old-school

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی