امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Operate

ˈɑːpəreɪt ˈɒpəreɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    operated
  • شکل سوم:

    operated
  • سوم‌شخص مفرد:

    operates
  • وجه وصفی حال:

    operating

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B2
عمل کردن، کنشور بودن یا شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Plain reason operates in the mind of this learned hearer.
- عقل سلیم در مغز این شنونده‌ی دانشمند کنشور است.
verb - intransitive
مؤثر بودن، کارگر شدن
- The drug operated quickly.
- آن دارو زود کارگر شد (اثر کرد).
verb - intransitive
به فعالیت واداشتن، به‌کار انداختن، بهره‌برداری کردن
- Such influences may operate remarkable changes.
- این‌گونه نفوذها می‌توانند باعث دگرگونی‌های قابل‌ملاحظه‌ای بشوند.
verb - intransitive
عمل جراحی کردن
- Iraj was operated on yesterday.
- دیروز ایرج را عمل کردند.
- John operates from 1 to 9 p.m.
- جان از یک تا نه بعد از ظهر عمل جراحی می‌کند.
- the operating room
- اتاق جراحی (عمل)
verb - intransitive
(ارتش) عملیات نظامی کردن، فعالیت (نظامی) کردن
- Our ships are operating from bases in Bandar Abbas.
- ناوهای ما از پایگاه‌های بندرعباس عملیات نظامی می‌کنند.
verb - transitive
اثر کردن، موجب شدن، باعث شدن، سبب شدن
- His words operated to end the meeting in disorder.
- حرف‌های او موجب شد که جلسه با بی‌نظمی پایان یابد.
verb - transitive
کار کردن، راه انداختن (موتور دستگاه و غیره) به کار انداختن، راندن، چرخاندن
- Can you operate this motor?
- می‌توانی این موتور را به کار بیندازی؟
- To operate a car, you need a driver's license.
- برای راندن اتومبیل نیاز به گواهینامه‌ی رانندگی داری.
- This tractor operates on diesel oil.
- این تراکتور با روغن دیزل کار می‌کند.
- The ventilators operate night and day.
- هواکش‌ها شب و روز کار می‌کنند.
- He operated as a salesman for two years.
- مدت دو سال به‌عنوان فروشنده کار کرد.
verb - transitive
گرداندن، اداره کردن
- He operates three grocery stores.
- او سه فروشگاه را می‌گرداند (اداره می‌کند).
verb - transitive
عمل جراحی (بر روی) کردن (معمولاً با on به کار می‌رود)
- operating on a brain tumor
- عمل جراحی بر روی یک تومور مغزی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد operate

  1. verb perform, function
    Synonyms: accomplish, achieve, act, act on, advance, behave, be in action, bend, benefit, bring about, burn, carry on, click, compel, complete, concern, conduct, contact, contrive, convey, cook, determine, direct, do, enforce, engage, exert, finish, fulfill, get results, go, hit, hum, influence, keep, lift, move, ordain, percolate, proceed, produce, produce a result, progress, promote, react, revolve, roll, run, serve, spin, take, tick, transport, turn, work
  2. verb manage, use
    Synonyms: administer, be in charge, be in driver’s seat, be in saddle, call the play, call the shots, call the signals, carry on, command, conduct, drive, handle, hold the reins, keep, make go, maneuver, manipulate, ordain, pilot, play, ply, pull the strings, pull the wires, run, run the show, run things, sit on top of, steer, wield, work
  3. verb perform surgery
    Synonyms: amputate, carve up, cut, excise, explore, open up, remove, set, transplant, treat

لغات هم‌خانواده operate

ارجاع به لغت operate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «operate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/operate

لغات نزدیک operate

پیشنهاد بهبود معانی