امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Orderly

ˈɔːrdərli ˈɔːdəli
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more orderly
  • صفت عالی:

    most orderly

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective adverb
منظم، مرتب، با انضباط، (نظامی) گماشته، مصدر، خدمتکار بیمارستان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- orderly rows of houses
- ردیف‌های منظم خانه
- They retreated in an orderly fashion.
- آن‌ها به‌طور منظمی عقب‌نشینی کردند.
- an orderly office
- یک اداره‌ی منظم
- a group of orderly students
- یک دسته دانشجوی سر به راه
- the orderly room
- اتاق امربری
- Colonel Fard's orderly was from Ardebil.
- گماشته‌ی سرهنگ فرد اردبیلی بود.
- An orderly wheeled me into the operating room.
- مستخدم بیمارستان مرا (که روی تختخواب چرخ‌دار قرار داشتم) به اتاق عمل برد.
- The chairs were orderly arranged.
- صندلی‌ها به‌طور منظمی ترتیب داده شده بودند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد orderly

  1. adjective methodical, organized
    Synonyms: alike, all together, arranged, businesslike, careful, clean, conventional, correct, exact, fixed, formal, framed, in apple-pie order, in good shape, in order, in shape, methodic, neat, neat as button, neat as pin, precise, regular, regulated, scientific, set-up, shipshape, slick, spick-and-span, systematic, systematized, thorough, tidy, together, to rights, trim, uncluttered, uniform
    Antonyms: complicated, disorderly, disorganized, unmethodical, unsystematic, untidy
  2. adjective well-behaved
    Synonyms: at peace, calm, controlled, decorous, disciplined, docile, law-abiding, manageable, nonviolent, obedient, peaceable, quiet, restrained, submissive, tranquil, well-mannered
    Antonyms: bad, misbehaving, unruly

لغات هم‌خانواده orderly

ارجاع به لغت orderly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «orderly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/orderly

لغات نزدیک orderly

پیشنهاد بهبود معانی