امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Ornament

ˈɔːrnəmənt ˈɔːrnəmənt ˈɔːnəmənt ˈɔːnəmənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    ornamented
  • شکل سوم:

    ornamented
  • سوم‌شخص مفرد:

    ornaments
  • وجه وصفی حال:

    ornamenting
  • شکل جمع:

    ornaments

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb C2
پیرایه، زیور، زینت، آراستن، آرایش، تزئین کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- the ornaments that made the palace more beautiful than ever
- زینت‌هایی که کاخ را زیباتر از همیشه کرده بود
- This clock is only for ornament; it doesn't work.
- این ساعت فقط برای تزیین است و کار نمی‌کند.
- poetic ornaments
- پیرایه‌های شعری
- He was amongst our greatest writers and ornaments of our society.
- او در زمره‌ی بزرگ‌ترین نویسندگان و زیورهای جامعه‌ی ما بود.
- a hat ornamented with pearls
- کلاه تزیین شده با مروارید
- He touched nothing that he did not ornament with learning.
- او به هرچه دست زد به دانش مزین شد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ornament

  1. noun decoration
    Synonyms: accessory, adornment, art, bauble, beautification, design, doodad, embellishment, embroidery, flower, frill, frou frou, garnish, gewgaw, gimcrack, gingerbread, honor, jewel, knickknack, pride, treasure, trimming, trinket
  2. verb decorate
    Synonyms: adorn, array, beautify, bedeck, bedizen, brighten, deck, dress, dress up, embellish, embroider, enrich, festoon, fix up, garnish, gild, grace, ornamentalize, polish, prank, prettify, primp, prink, smarten, spruce up, trim
    Antonyms: leave alone

ارجاع به لغت ornament

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ornament» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ornament

لغات نزدیک ornament

پیشنهاد بهبود معانی