امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Overcome

ˌoʊvərˈkʌm ˌəʊvəˈkʌm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    overcame
  • سوم‌شخص مفرد:

    overcomes
  • وجه وصفی حال:

    overcoming

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2
چیره شدن، مغلوب ساختن، غلبه یافتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He overcame many difficulties.
- او بر مشکلات بسیاری فائق آمد.
- You must overcome your bashfulness!
- بایستی بر کمرویی خود چیره شوی!
- She was overcome by pity.
- ترحم او را به‌شدت تحت‌تأثیر قرار داد.
verb - intransitive
برنده شدن، پیروز شدن، پیروز شدن بر
- We shall overcome someday!
- یک روزی پیروز خواهیم شد!
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد overcome

  1. adjective overwhelmed; visibly moved
    Synonyms: affected, at a loss for words, beaten, blown-away, bowled-over, buried, conquered, defeated, overthrown, run-over, speechless, swamped, swept off one’s feet, taken, unable to continue
    Antonyms: indifferent, unbothered, unconcerned, unflappable, unmoved
  2. verb beat, defeat
    Synonyms: best, be victorious, come out on top, conquer, crush, down, drown, get around, get the better of, hurdle, knock over, knock socks off, lick, master, outlive, overpower, overthrow, overwhelm, prevail, prostrate, reduce, render, rise above, shock, stun, subdue, subjugate, surmount, survive, throw, triumph over, vanquish, weather, whelm, win, worst
    Antonyms: give in, surrender, yield

ارجاع به لغت overcome

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «overcome» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/overcome

لغات نزدیک overcome

پیشنهاد بهبود معانی